گروه درس فلسفه منطق استان اردبیل

گروه درس فلسفه منطق استان اردبیل

گروه درس فلسفه منطق استان اردبیل

گروه درس فلسفه منطق استان اردبیل

احصاو تبیین کارکردهای سازنده فلسفه و منطق در زندگی (مقاله)

چکیده

ما در جهانی زندگی می کنیم که پیوسته در حال تغییر است و بیشتر معتقدات قدیمی و سنت ها و فرهنگ ها یا راه  و روش های زندگی  کافی نیستند و باید در آنها تجدید نظر کرد و معیارها و ارزش های تازه ای را پیدا کرد که این کار بدون فلسفه و فلسفیدن امکان ندارد. فلسفه، انسان را در زندگی راهنمایی می کند؛ به او سعه صدر و روح گذشت می دهد و ما را فردی زنده و در اصلاح فرد و جامعه و نیز در دگرگونی ها اجتماعی بسیار موثر است. فلسفه کنجکاوی و رغبت به افزایش آگاهی را در شخص بر می انگیزد و او را به تفکر درباره مسائل زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تربیتی و ... وادار می کند و همین وضع نیز او را فعال و زنده نگه می دارد. در واقع، ما وقتی به فلسفیدن می پردازیم که درباره جهان، انسان، تاریخ انسان، حقیقت، فرهنگ و ... می اندیشیم.

کلمات کلیدی: فلسفه، منطق، کارکرد، زندگی.

 

1- مقدمه:

انسان وقتی چشم به جهان می گشاید می توان گفت که هیچ تصویری از جهان ندارد. در جریان زندگی، از طریق حواس تدریجاً تصاویری از جهان در ذهن او نقش می بندد که موجب پیدایش تصور وی از جهان می گردد؛ چرا که تصدیق بدون تصور ممکن نیست اما این عدم تصور از جهان در بدو تولد به این معنا نیست که انسان هر چیزی را هم که از طریق تصورات حسی بدست می آورد تصدیق می کند. اگر شناخت های به دست آمده از طریق حواس (یا تجارب حسی)  به تصدیق های منظم و سازمان یافته ای تبدیل شوند؛ به طوری که برای همگان تکرار پذیر و قابل درک باشند، شناخت علمی خواهد بود. ادراکات پراکنده ای که از واقعیت های محیط بدست می آیند تا اندازه ای  به شناسایی نمودهای هستی تبدیل می شوند که ساده، سطحی و جزئی هستند و جنبه فردی نیرومندی دارند؛ اگر این ادراکات با روش معینی بدست آیند و عمق و وسعت و نظم پیدا کنند و به واقعیت نزدیک شوند تبدیل به علم می شوند. بنابراین علم مجموعه منظم و سازمان یافته از اطلاعات و معلومات درباره واقعیت های خارجی است که با روش معین و سنجیده موسوم به روش علمی بدست می آیند. چنین شناختی انسان را قادر به پیش بینی و تنظیم نقشه برای آینده می کند و مداخله انسان در واقعیت های خارجی را ممکن می سازد(دادبه، 1381).

 

*دبیر فلسفه ومنطق ناحیه  2  آموزش وپرورش اردبیل (کدپرسنلی50745969)

 

اگر همه مسائل انسان را موضوعات مربوط به واقعیت های محسوس خارجی تشکیل می داد، انسان به راحتی می توانست از طریق علم به حل آنها بپردازد اما علاقه به دانستن و کنجکاوی های انسان محدود به این واقعیت های محسوس خارجی نیست. مسائل و پدیده هایی وجود دارند که انسان را به اندیشیدن و مشکل گشایی وا می دارند پرسش هایی که در فلسفه مطرح می شوند، پرسش هایی هستند که پاسخ آنها را نمی توان از طریق آزمایش و آزمایشگاه داد. مثلا پرسش هایی از قبیل: «آیا آب در صد درجه می جوشد؟»، «آیا اکسیژن خاصیت اشتعال دارد؟»، «آیا آهن در در رطوبت زنگ می زند؟» و ... هرگز در فلسفه مطرح نمی شود زیرا پاسخ آنها را نمی توان از راه اندیشیدن پیدا کرد بلکه باید به آزمایش پرداخت ولی همین که پرسیدیم: «چرا آب به وجود آمد ؟»، «آیا خدا آب را آفرید؟»، «چه کار کنیم مردم از نیروی انسانی خود به نفع جامعه بشری استفاده کنند؟»، «چه باید کرد که دانشمندان دانش خود را در راه آسایش انسان به کار اندازند؟»، «آیا اخلاق اجتماعی زاده دین است؟»، «آیا اخلاق اجتماعی می تواند جانشین دین و مذهب شود؟» و ... سوال های فلسفی طرح کرده ایم زیرا همگی مستلزم اندیشیدن و تحقیق نظری هستند. ما می توانیم دو نوع پرسش مطرح کنیم؛ یکی آنکه جوابش را باید از آزمایش و تجربه گرفت، دیگر آنکه پیدا کردن پاسخ مستلزم اندیشیدن و تامل است. ولی در هر دو پرسش، تنها پرسیدن هدف نیست، بلکه می خواهیم پاسخ مطلوب یا راه حلی پیدا کنیم. برای پاسخگویی به سوالاتی نظیر آنچه در بالا مطرح کردیم، فرد به تحلیل و تبیین انتقادی تمام معلومات خود به صورت مرتبط با هم یا بصورت یک کل می دهد؛ یعنی انسان در این حالت به بینش کلی درباره خود و جهان و رابطه آنها با هم می رسد که تمام شناخت های وی را شامل می شود.

 

2- روش پژوهش:

با توجه به ویژگی های مطالعات توصیفی در این مطالعه از روش تحقیق کتابخانه ای و اسنادی استفاده شده است. در این روش منابع اصلی مورد استفاده، کتب مرجع و تخصصی در زمینه موضوع مورد مطالعه و مجموعه های حقوقی و فقهی، مجموعه قوانین و مقررات و مقالات علمی تخصصی منتشر شده در نشریات تخصصی است. با توجه به اینکه جنبه تفسیری بر این مطالعه حاکم است؛ شیوه بررسی کیفی است. لذا سعی شده از طریق استدلال، تشبیه، تشخیص، تفضیل، تفاوت و تمایز که جملگی به کمک تعقل ومنطق صورت می گیرد؛ داده های گردآوری شده را ارزیابی وتجزیه تحلیل نمود.

 

 

 

3- انواع مسائل فلسفه

با توجه به مسائل بنیادی که تفکر انسان را به خود مشغول می دارد و انسان در چیستی آنها      می اندیشد و با توجه به دیدگاه های مختلف و جمع کردن میان آنها مسائل فلسفه را به پنج دسته می توان تقسیم کرد(همان).

1- تفکر در چیستی تعریف، استدلال و استنتاج : حاصل این تفکر دانش منطق است یعنی دانشی  که در آن روش درست اندیشیدن، درست تعریف کردن، درست استدلال کردن و نیز هنر استفاده از روش ها صحیح در تحقیقات علمی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. منطق مقدمه علم و فلسفه است و پیش از فراگیری هر دانشی باید منطق آموخت. اگر انسان تربیت شده را فردی بدانیم که از قدرت قضاوت صحیح برخوردار باشد و قضاوت صحیح را اظهار نظری بدانیم که با دلیل همراه باشد، منطق شیوه درست استدلال یا منطقی فکر کردن رابه ما می آموزد.

2- تفکر در چیستی شناخت (معرفت) : نتیجه این تفکر بحث شناخت شناسی یا معرفت شناسی است. در شناخت شناسی سوالات زیر مطرح است :

  • آیا می توانیم بشناسیم؟

  • چگونه می توانیم بشناسیم؟

  • بهترین روش دانستن کدام است؟

3- تفکر در چیستی هستی یا وجود : حاصل این تفکر دانش هستی شناسی است. در این بخش به گفته ارسطو از مطلق وجود و شکل ای مختلفی که هستی ممکن است به خود بگیرد مثل وجود واجب و ممکن، ثابت و متغییر، وحدت و کثرت، قدیم و حادث و ... بحث می شود. بطور کلی سوالات زیر در هستی شناسی مطرح هستند :

  • مهمترین و اساسی ترین ویژگی های هستی کدامند؟

  • مهمترین و اساسی ترین ویژگی های انسان کدامند؟

  • چگونه و چرا هستی و آنچه در آن است پدید آمد؟

  • چگونه و چرا انسان به وجود آمد؟

4- تفکر در چیستی امور یا ارزش های اخلاقی : نتیجه این تفکر، دانش اخلاقی است. این دانش به طرح دو پرسش بنیادی می پردازد و تلاش می کند تا به آنها پاسخ گوید :

  • آیا می توانیم رفتار درست و نادرست را بشناسیم؟

  • چگونه رفتار درست و نادرست را می شناسیم؟

5- تفکر در چیستی زیبایی : حاصل این تفکر دانش زیبا شناسی است. در این دانش دو پرسش اساسی مطرح است :

  • آیا می توانیم زیبایی را بشناسیم؟

  • چگونه زیبایی را می شناسیم؟

با توجه به این که شناخت شناسی و هستی شناسی را می توان تحت عنوان لی متافیزیک و اخلاق و زیبا شناسی را تحت عنوان کلی ارزش شناسی قرارداد می توان گفت که مراد ما از فلسفه دانشی است که بطور کلی از سه مسئله بحث می کند :

  • منطق

  • متافیزیک (شناخت شناسی هستی شناسی)

  • ارزش شناسی(اخلاق و زیبایی شناسی)

 

4- نیاز انسان به فلسفه :

وقتی امور و شئون زندگی خود را از جنبه های گوناگون روانی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، دینی و مذهبی مطالعه می کنیم می بینیم که هر یک از ما دید و گرایش خاصی درباره هر کدام از آنها دارد، مثلاً بعضی مسائل یا امور اقتصادی را بسیار مهم و اصلاح وضع اقتصادی را پایه هر نوع اصلاح و تغییر اجتماعی می دانند و حتی روش هایی هم برای رسیدن به این منظور پیشنهاد می کنند. گروه دیگر، مسائل سیاسی را مهمتر می شمارند و درباره کیفیت آنها اظهار نظر می کنند.عده ای دیگر نیز سلامت روانی را پایه همه اصلاحات اجتماعی تصور می کنند همچنان که برخی کیفیت اعمال اخلاقی افراد را اساس هرگونه اصلاح اجتماعی می دانند. رفتار هر یک از این گروه ها از همین گرایش ها و معتقداتشان متاثر می شود و پیوسته در ذهن خود راجع به موضوع مورد توجه خویش می اندیشدو از فرصتی برای بیان و اثبات درستی و اهمیت دید و معتقدات خود به دیگران، استفاده می کند. همواره درباره راه ها و وسایل رسیدن به منظور خود فکر می کند تا بتواند مسئولیت اجتماعی خویش را انجام بدهد. پس شخصی که درباره یک یا چند مساله معین، دیدگاه و نظر خاصی دارد و برای حل آنها راه ها و وسایل پیشنهاد می کند. طبعاً در برخورد با چنین مسائلی رفتار خاصی از خود نشان خواهد داد. در واقع، دلیل سلامت عقلی یک فرد این است که رفتارش بر معتقدات خاصی مبتنی باشد و برای رسیدن به هدف هایی کوشش کند زیرا همین معتقدات هستند که او را در رفتارش رهبری می کنند و به فعالیت او نظم و ترتیب می دهند. این دیدگاه و گرایش خاص هر فرد را «فلسفه» او می نامیم و از همین مثال ها       می توان معنا و اهمیت و حتی نقش و وظیفه فلسفه را دریافت. در هر صورت، فلسفه، برخلاف تصور بعضی ها به تجارب زنده انسان شباهت دارد، خواه این تجارب درباره سیاست باشد یا اقتصاد یا آموزش و پرورش، و یا دین و مذهب. بنابراین، هر کس به شرط بهره مندی از سلامت روانی و ذهنی، درباره امور زندگی فلسفه خاصی دارد که گاهی ممکن است به جای اصطلاح فلسفه عبارت «جهان بینی خاص» بکار ببریم. وجود فلسفه یا جهان بینی خاص و وظیفه و نقش آن وقتی آشکار می شود که فرد به وجود تناقض ها بین معتقدات خودش و تناقض های موجود بین افکار و معتقدات خود و دیگران متوجه شود. چون در این صورت به تفکر نیاز پیدا خواهد کرد و برای بررسی و انتقاد و تحلیل آنها خواهد کوشید مثلاً کسی که اعتقادات دینی را پایه و اساس اصلاح جامعه می داند حتماً درباره موارد زیر مطالعه انتقادی خواهد کرد :

  • منظور از اعتقادات دینی مورد نظر وی چیست؟

  • اعتقاد دینی مورد نظر بر چه پایه هایی استوار است؟

  • بین اعتقادات دینی و اعتقادات اقتصادی و سیاسی او چه روابطی وجود دارد؟

  • و ...

یا شخصی که سیاست خاصی را لازمه زندگی اجتماعی سالم تصور می کند ناگزیر است درباره مسائلی از این قبیل خوب بیندیشد و مطالعه کند :

  • سیاست مورد نظر بر چه اصول و مبانی مبتنی است؟

  • چه دلایلی برای اثبات درستی و ضرورت آن سیاست دارد؟

  • سیاست مورد نظر با سایر جنبه های اجتماعی چه ارتباطی دارد؟

  • و...

چنان که ملاحظه می کنیم در همه این گونه موارد، شخص برای تنظیم و توضیح تجارب خویش و بررسی انتقادی گرایش ها و دیدگاه های خود و ارتباط آنها با افکار و گرایش های دیگران یک عمل فلسفی انجام می دهد به عبارت دیگر، هر دانشمند، هر سیاست مدار، هر متدین و هر هنرمند و هر معلم و ... نیازمند عمل فلسفیدن هستند. فلسفیدن یعنی تشخیص، تحلیل و انتقاد و نهایتاً تجویز راه حل برای مسائل و مشکلات خود و جامعه است(شعاری نژاد، 1381).

فلسفه، فنی است که تنها برای تحصیل معتقدات و گرایش ها درباره مسائل زندگی و توضیح آنها منحصر نمی شود. بلکه به سبب ماهیت این معتقدات و گرایش و ارزشیابی آنها نیز می پردازد تا درستی و نادرستی آنها را مشخص کند و پس از این ارزشیابی در کمیت و کیفیت آنها تجدید نظر کند.

زندگی مثل بازی پازل است؛ و همه قطعه های تیره و روشن را در اختیار ما قرار می دهد. اگر بعضی از قسمت های زندگی را بپذیریم و بعضی ها را رد کنیم، قادر نخواهیم بود که زندگی را بصورت کامل درک کنیم (ریمن، 1383).

پیشرفت های جدید مسائلی تازه آفریده اند که برخی بی اهمیت و بعضی قابل توجه می باشند ولی به هر حال همه آنها در مجموع برای عامه مردم سردرگمی فوق العاده ای به وجود آورده اند. به نظر می رسد تمامی شیوه های تفکر نسبت به یکدیگر حالت گریز از مرکز دارند و هیچ زمینه مشترکی در آنها وجود ندارد. فلسفه می تواند به آن سردرگمی ها نظم و سامان ببخشد و به آدمی که که پیشرفت های نظری و عملی گوناگون و جدید بر گرد او در چرخش اند جای استوار برای ایستادن عرضه کند. فواید فلسفه هم فردی و هم اجتماعی است. نخستین فایده آن این است که حس کنجکاوی را اقناع می کند. بشر نیز مانند موجودات پایین تر از خود اشتیاق عظیمی برای فهم اشیاء و امور دارد، همان انگیزهه ای که میمونی را وا می دارد تا با چرخاندن چوب دستی آن را بیازماید، سبب می شود تا انسان هم حس کنجکاوی و روحیه تحقیق خود را ارضا کند با این تفاوت که این انگیزه در آدمی بسیار گسترده تر است. کنجکاوی انسان در زمان گذشته، آینده و تمام پهنه امکان بسط یافته است. او نه تنها در مورد اشیاء، بلکه نسبت به ارتباط آنها با یکدیگر نیز کنجکاو است. فقط محدودیت وجود فرد سبب می گردد که کنجکاوی اش محدود شود.

هیچ چیز قوی تر از حس کنجکاوی کودکان نیست. علاقه شدید به پرس و جو دارند. می خواهند از همه چیز سر در آورند، مادام سوالاتی اساسی و پیچیده مطرح می کنند که بزرگترها هیچ وقت نمی توانند به آنها پاسخ گویند. مثلاً می پرسند خدا چه شکلی است؟ زمان چیست؟ بزرگی فضا چقدر است؟ اگر بخواهیم برای برای اندیشه های فلسفی ریشه ای بیابیم آن ریشه را باید در سوالات کودکان جست. گرچه نمی دانیم چه پاسخی باید به سوالاتشان بدهیم ولی با این همه به پرسش های اساسی  و غیرقابل پاسخشان، قاطعانه جواب می دهیم. روح نوباوه گانمان با پاسخ های خام و ناپخته و قالبی که ریشه در افکار منسوخ مذهبی، فلسفی و سیاسی دارد و معمولاً از معلمان و والدین خود می شنوند. ولی چون می دانند که به ناچار باید آنها را بپذیرند، نسبت به این مسائل بی تفاوت می شوند و به موضوع دیگری می اندیشند. از این روست که عمرشان در بزرگسالی صرف مسائل حقیر یا امور عادی زندگی می شود، دنبال اتوبوس می دوند، ظاهرشان را می آرایند، مالیات می پردازند، برای معاش تلاش می کنند، خانواده تشکیل می دهند، دوستان و همکارانی می یابند و اکثر وقتشان صرف اموری از این دست می شود. شب ها آنقدر خسته اند که نمی توانند به چیزی بیندیشند، فقط می خواهند سرگرم شوند، زیرا سرگرمی آرامش بخش و تسکین دهنده است. به این ترتیب دیگر آن پرسش های فیلسوفانه ایام کودکی در ذهنشان جان نمی گیرد. ولی تعداد معدود و بسیار اندک وجود دارند که از این مرحله می گذرند. اینان       پاسخ هایی را که در کودکی به سوالاتشان  داده شده قبول ندارند و آن پرسش ها هنمچنان در ذهنشان وجود دارد. از همین گروه اندک است که افراد اندیشمند، خلاق و مبتکر سر در می آورند و دنیای ما از تلاش های فکری آنها شکل می گیرد، پیشرفت های بشری متوقف نمی شود، سوالات انسان بی پاسخ نمی ماند، مسیر تحقیق پایان نمی گیرد و زندگی بر بنیاد جستجو پیش می رود(جیمز فیبلمن، 1382).

از آنجایی که انگیزه ها و رغبت های انسان تنوع و تعدد دارد، ناگزیر از ارزشیابی و انتخاب است. اگر توسعه انسانی را فرایندی بدانیم که برکران بهزیستی انسان می افزایدو دامنه گرایش های انسان را گسترش می دهد(مشایخ، 1383)، اینجاست که نیاز به فلسفیدن که نگاهی تحلیلی و انتقادی به وضع موجود است احساس می شود. فلسفه به دانش پزشکی شباهت دارد و فیلسوف به پزشک. همانگونه که پزشک با مطالعه و بررسی مبانی علوم پایه از قبیل زیست شناسی،  دارو شناسی، فیزیک، شیمی و ... در برخورد با بیماری پس از تشخیص و تحلیل بیماری جهت رفع مشکل و بیماری و بدست آوردن سلامتی بیمار خود راه حلی را تجویز و ارائه می کند، فیلسوف نیز بر اساس تحلیل و انتقاد نتایج علمی و اثرات آنها در زندگی انسان به تشخیص شرایط سلامت جامعه و بیماری های اجتماعی می پردازد و با تحلیل و بررسی بیماری های اجتماعی راه حل درمان را تجویز می کند. فلسفه می کوشد همواره در خدمت انسان باشد و دیگر نمی توان آن را تنها تفکر محض تصور کرد که فیلسوف در گوشه ای لمیده و نظریه سازی کند بلکه با مطالعه هستی و موقعیت انسان در آن می پردازد و برای تامین رفاه جامعه برای عموم افراد بشر با علوم همکاری می کند(شعاری نژاد، 1381).

فلسفه همیشه دارای یک وظیفه اجتماعی بوده است. تا کنون هیچ گونه انقلاب اجتماعی، دینی، سیاسی و ... انجام نگرفته است که بر یک فلسفه یا جهان بینی خاص مبتنی نباشد. بارور شدن افکار فلسفی، به مردم بینش خاصی می بخشد و موجب دگرگونی و تحولات اجتماعی می شود. به گفته «ناپلئون»: «انقلاب کبیر فرانسه فکری بود مسلح به سرنیزه» (دادبه، 1381).

فلسفه نیروی فعالیست که تغییرات لازم و مطلوب را در فرهنگ به وجود می آورد و آن را هدایت می کند. فلسفه به  معنی درواقع، تعبیریست از کوشش افراد برای آزاد ساختن فرهنگ خود از آداب و رسوم و افکار و گرایش هایی که آن را از  تغییر و پیشرفت باز می دارند و باعث رکود و عقب ماندگی آن می شود(همان). به همین سبب دیگر نمی توان علم را به تنهایی برای جامعه کافی دانست. فلسفه به بررسی، تحلیل و انتقاد ارزش های اجتماعی در جنبه های گوناگون زندگی می پردازد و آنها را در جهت انطباق با مقتضیات زمان مکان و پیشرفت هاب علمی و فنی تغییر می دهد و وسیله ای می شود که بر مشاهده، انتقاد و ارزشیابی عوامل اجتماعی مبتنی است و به تکامل ارزش های زندگی منجر می شود زیرا فلسفه جدید مواد اولیه اش را از حقایق زندگی     می گیرد و به واقعیت ها توجه دارد. حیات در متعالی ترین شکل خود چیزی جز تحقیق و جستجوی مداوم نیست. ما با مقاصد زنده ایم ولی وقتی هم به آنها دست می یابیم به کام دل نمی رسیم زیرا انسان ذاتاً کنجکاو است و فلسفه فعالیت انسان های کنجکاو است (جیمز فیبلمن، 1382).

پیشرفت فلسفه می تواند عملاً سبب پیشرفت و موفقیت شود و قاعده و الگویی به وجود آورد که فرد با آن پیشرفت خود را بسنجد و مسیر زندگی خود را مشخص سازد. فلسفه به قطب نمایی می ماند که می تواند آدمی را از بیراهه رفتن باز دارد(همان). فلسفه  است که «سقراط» را آنچنان ایمان و عقیده ای می بخشد که نوشیدن جام شکران را بر گریز از دشمنان ترجیح می دهد و «برونو» بخاطر وفاداری به آن زنده به آتش افکنده می شود. فلسفه «چگونه اندیشیدن را به ما     می آموزد نه اندیشه ها را». در اینجاست که آگاهی بر جهل خود باعث تحریک ذهن می شود و میل به دانستن را در فرد تشدید می کند. اگر نیازی به دانستن که ناشی از آگاهی ما بر      نادانسته هاست وجود نداشت، هیچ کشفی پدید نمی آمد. از آنجایی که فرد به دنبال طرح مسئله می گردد ذهن فعال می شود و از تعادل ایستا به یک تعادل جویی پویا تبدیل می شود و اندیشه ورزی و نه اندیشه آموزی نشان هستی و علامتی برای زیستن می شود.

شخصی که در زندگی دارای  فلسفه  است باید بتواند وضعیت موجود را دقیقا و با روش منطقی بررسی کند و مستدل بشناسد و گرایش های درست و منطبق با اوضاع متغییر زمان را گسترش دهد و از انتقاد منطقی آنها غافل نباشد و آنهایی را که نادرست تشخیص می دهد کنار بگذارد بدون اینکه کوچکترین تعصبی درباره آنها از خود نشان بدهد. بدیهی است که پیدایش این ویژگی ها عمدتاً از عامل یا متغییر «فرهنگ» متاثر می شود. نوع «فرهنگ» عمده ترین تعیین کننده نوع «دیدگاه» فرد یا جامعه است. فرهنگ به ویژگی های یک جامعه یا ملت یا یک قوم اطلاق می شود و شامل زبان، آداب و رسوم، خلقیات، ابزارها، نهادها، معرفت، افکار و عقاید، ارزش ها و معیارها می باشد(آشوری، 1357).

فرهنگ، راه زندگی یا میراث اجتماعی مردم و «شخصیت» گروه یا جامعه است. افراد در «فرهنگ باز» و «فرهنگ فعال» از سعه صدر، بینش عمیق و وسیع بهره مند خواهند شد و خود را مسئول خواهند دانست؛ از محکوم کردن مداوم دیگران خودداری خواهند کرد و سرنوشت خود را محتوم و غیر قابل تغییر نخواهند پنداشت. برعکس، «فرهنگ بسته» و «فرهنگ منفعل» افرادش را       کوته بین، معدود اندیش و عمدتاًپیرو و مقلد بار می آورد که پیوسته تجلیل را به جای تحلیل، تقلید را به جای تحقیق و انتقام را به جای انتقاد می نشانند و به جای نقدی افکار، قصابی افکار می کنند. افراد این فرهنگ سرنوشت خود را در دست دیگران می پندارند و غالبا تنبل، طلبکار، پرادعا و دروغگو هستند. وقتی فرهنگ یک جامعه پیوسته در حال تغییر و پیچیده تر شدن است طبعا عمل انتخاب از طرف فرد ضروری خواهد بود یعنی او ناگزیر است وظیفه و نقش خود را انتخاب کند. نیاز به تصمیم گیری در برخورد با موقعیت های گوناگون زندگی. در واقع، زندگی از آغاز تا انجامش یعنی برگزیدن مداوم؛ که برنگزیدن خود نوعی گزیدن است؛ یعنی گزینش برنگزیدن. پس زندگی کردن بدون انتخاب کردن محال است و بی معنی؛ از این رو نیازمندیم بدانیم : چگونه انتخاب کنیم؟، چرا این یکی را برگزینیم و آن یکی را رها کنیم؟، چگونه      انتخاب های خود را به همدیگر پیوند دهیم؟، و ... این مستلزم تفکر، تحلیل و مطالعه انتقادی است.

فرد باید درباره فرهنگ و خویش و خصوصیات فردی و خانوادگی که دارد بیندیشد و به تحلیل مقتضیات فرهنگ متغییر و در حال تکامل خود بپردازد و وضع موجود و مطلوب آن را دقیقا مورد مطالعه انتقادی قرار دهد، آنگاه نقش خود را در آن انتخاب کند و این سه، عمل فلسفیدن را تشکیل می دهند و نقش فلسفه و ارزش و اعتبار آن را در معرفی فرهنگ و میراث فرهنگی، ارزشیابی این میراث و گسترش آن را تعیین می کند. از این رو، فلسفه، همه عوامل و عناصر فرهنگ را در بر می گیرد و فرهنگ میدان کار و فعالیت فلسفه  می شود.

فلسفه  همه نظام های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موجود جامعه را مورد بررسی تحلیلی انتقادی قرار می دهد و جنبه های مثبت و منفی آن را توأم با روش های لازم برای تغییر آنها  روشن     می کند. همچنین، جنبه های فرهنگی تغییر اجتماعی از قبیل: عادت ها، نظام ها، معتقدات،   روش ها، وسایل و ... را تحلیل می کندزیرا این تحلیل افراد را مسئول می کندکه یبه تفکر و تامل بپردازند و ارزش ها و معتقدات خود را مورد تجدید نظر قرار بدهند. چنان که مراجعه به تاریخ فلسفه پیدایش این وضع را کاملاً روشن می کند مثلاً آغاز فلسفه در یونان، مسیحیت، اسلام، رونسانس و فلسفه های خاصی که در قرن های هجده، نوزده و بیست پیدا شدند، مردم را به تجدید نظر در افکار و عقایدشان برانگیختند. به گفته ویل دورانت : « فلسفه  وقتی آغاز می شود که شخص، شک کردن را یاد بگیرد. شک کردن در معتقدات عزیز، افکار و عقاید جزمی و قواعد و حقایق مسلم خویش». فلسفه می کوشد دیدگاه کلی و با هم نگریستن به آدمی بدهد چرا که یک مسئله، همیشه با چند مسئله دیگر بستگی دارد  و یک راه حل خود به پیدایش چند مسئله دیگر منجر می شود.

 

5- نتیجه گیری:

از آنجایی که فیلسوف، فلسفه خود را بر مبنای آگاهی های علمی خود تنظیم می کند فلسفه، جامعیت دارد؛ یعنی هم واقعیت های بیرو نی را در نظر می گیرد، هم واقعیت های درونی را.

هر شخص باید تصمیم هایی بگیرد و عمل کند. زندگی ما را وادار می کند که پرسش هایی درباره مسائل مختلف از قبیل سودمندی و ناسودمندی علوم، چگونه بهره ور و سودمند کردن  پیشرفت های علمی، حقایق علمی، زیبایی و زشتی، درست و نادرست و سرانجام تعیین معیارهای و هدف های مطرح کنیم. طرح چنین پرسش هایی  ما را به «فلسفیدن» وادار خواهد کرد.

هرکس مسئول اعمال خویش است و می تواند شخصاً هدف هایی را انتخاب کند و به تحلیل انتقادی اوضاع متغیر جامعه خویش بپردازد و همین عمل را «فلسفیدن» می گوییم که شخص عاقل از آن ناگزیر است. هر کس، راه و رسم زندگی خود را بر اساس فلسفه ای که دارد بر می گزیند و اصول و مقرراتی را کشف و وضع می کند یا می پذیرد. بنابراین فلسفه، انسان را در زندگی راهنمایی می کند؛ به او سعه صدر و روح گذشت می دهد و ما را فردی زنده و در اصطلاح فرد و جامعه و نیز در دگرگونی ها اجتماعی بسیار موثر است.

فلسفه، شناخت عمومی ما را نسبت به زندگی و جهان گسترش می دهد  و ما را فردی زنده، بصیر، منتقد و خردمند بار می آورد. وقتی شخص درباره یک پدیدار، دارای شناخت فلسفی باشد می تواند آن را بهتر تحلیل کند و عناصر و عوامل آن را دریابد و نیز از داوری و تعمیم شتاب زده اجتناب ورزد. به گفته «یاسپرس» : «روح فلسفی به حقایق و معتقدات موجود در دست مردم قانع نمی شود بلکه ناگزیر است همه این افکار و آراء را مورد بحث قرار دهد تا اینکه نوسازی لازم را بر پایه ها انتقادی مورد قبول عقل به عمل آورد».

فلسفه کنجکاوی و رغبت به افزایش آگاهی را در شخص بر می انگیزد و او را به تفکر درباره مسائل زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تربیتی و ... وادار می کند و همین وضع نیز او را فعال و زنده نگه می دارد. درواقع، ما وقتی به فلسفیدن می پردازیم که درباره جهان، انسان، تاریخ انسان، حقیقت، فرهنگ و ... می اندیشیم.

ما در جهانی زندگی می کنیم که پیوسته در حال تغییر است و بیشتر معتقدات قدیمی و سنت ها و فرهنگ ها یا راه  و روش های زندگی  کافی نیستند و باید در آنها تجدید نظر کرد و معیارها و ارزش های تازه ای را پیدا کرد که این نیز بدون فلسفه و فلسفیدن امکان ندارد. همچنین فلسفه می تواند به زندگی انسان وحدت ببخشد و فعالیت های گوناگون دانشمندان را هماهنگ سازد و دانشمندان را در فعالیت به سود انسان و انسانیت رهبری کند. به گفته گوهیر[1]: «فیلسوفان عقل های محض یا موجودات انتزاعی نیستند که در خارج از زمان زندگی کنند و فلسفه های آنها در جهان ابدیت مندرج شوند بلکه آنان مخلوق های زنده ای مرکب از خون و گوشت هستند؛ بنابراین هیچ کدام از ایشان نمی تواند فلسفیدن کند مگر اینجا و اکنون». دکارت فیلسوف فرانسوی در کتاب اصول فلسفه می گوید: « فلسفه  تنها چیزی است که ما را از اقوام وحشی ممتاز می کند. فرهنگ و تمدن یک ملت فقط با میزان شیوع فلسفیدن درست در میان افراد آن ارزشیابی می شود، به همین سبب، بزرگترین نعمت خداوند به یک شهر این است که فیلسوفان حقیقی به آن ببخشد».

فلسفه از زندگی انسان جدایی ناپذیر است. «ارسطو» گفته است : «اگر فیلسوفی باید کرد، باید فیلسوفی کرد  و اگر فیلسوفی نباید کرد، باید نیز فیلسوفی کرد.» یعنی برای فیلسوف نبودن ورد کردن فلسفه هم باید فیلسوف بود. این از آنروست که به گفته «یاسپرس»: آن کس که فلسفه را طرد می کند، بدون آن که خود بداند، تاکید می کند که دارای فلسفه خاصی است و بدین سان با کردار خود فلسفه تازه ای را بنیان می نهد (دادبه، 1381).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

  • آشوری، داریوش.(1357). تعریف ها و مفهوم فرهنگ.

  • ابراهیم زاده، عیسی.(1381). فلسفه تربیت. انتشارات پیام نور.

  • آرنولد، گریز.(1383). فلسفه تربیتی شما چیست؟. انتشارات قدس رضوی.

  • جیمز، فیبلمن.(1382). مقاله از فلسفه چه حاصل؟ نشریه دنیای سخن.

  • دادبه، اصغر .(1381). کلیات فلسفه. انتشارات پیام نور.

  • ریمن، پازل .(1383). زندگیت را تکمیل کن، مجله روانشناسی جامعه.

  • شعاری نژاد. علی اکبر. فلسفه آموزش و پرورش. انتشارات امیرکبیر. 1381

مشایخ. فریده. دیدگاه های نو در برنامه ریزی آموزشی. انتشارات سمت.1383



[1] - H.Guhier

v

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.